واقعیتهایی که گاهی فراموش میکنیم: متفاوت بودن
چی شد که تصمیم گرفتم این مجموعه رو بنویسم؟
یهویی تو شب ۲۱ بهمن، به ذهنم رسید یسری چیزا هستن که گاهی توی تصمیماتم یا وقتی که دارم فکر میکنم فراموش میکنم.
شاید بشه گفت معیارها یا فیلترهایی که لازم میدونم به خودم یادآوریشون کنم چون به نظرم اهمیت زیادی دارن.
شاید بعضیهاشون برای بعضیها بدیهی باشه، اما در هر صورت لازم دونستم این موارد یا به قولی واقعیتها رو یه جایی بنویسم و ثبت کنم و چه جایی بهتر از سایت خودم 🙃
هم به نوعی بخشی از افکارمو به رشته تایپ! درآوردم و هم اینکه اگر زمانی نظرم در مورد بخشی از نوشته تغییر کرد میتونم این تغییرو ارزیابی کنم. (چون Data دارم! اطلاعاتمو یه جا ثبت کردم)
این اولین نوشته از این مجموعه به نظر خودم خیلی پراکنده شد. فعلا منتشرش میکنم تا بعدتر سرفرصت منظمترش کنم. (البته دوست گلم Claude AI هم گفت پراکنده نوشتی 😁)
متفاوت بودن؛ اصلاً یعنی چی؟
نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه که احساس کردین با دیگران تفاوت دارین و به نوعی متفاوت هستین.
حالا این تفاوت میتونه از هر زاویهای باشه؛ نوع پوشش، علایق، سبک زندگی، باورها، افکار، رفتارها، تمایلات و …
شاید حتی از دیگرانم گاهی اوقات اینو شنیده باشیم که: “تو با دیگران فرق داری” و “مثل تو کم دیدم” و امثال این جملهها.۱
نقطه مشترک بین همشون همین متفاوت بودنه.
بیاین اینجا متفاوت بودنو به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم کنیم.
اینجا میخوام از احساس متفاوت بودنی که خودمون نسبت به خودمون داریم بنویسم (احساس متفاوت بودن درونی). نه احساسی که دیگران از این منظر ممکنه به ما داشته باشن (احساس متفاوت بودن بیرونی).
واقعیت کلیدی که شاید اکثر اوقات فراموش میکنیم در واقع شاید خیلی ساده به نظر بیاد؛ اینکه:
«ما خودمونو به طرز متفاوتی از دیگران احساس میکنیم»
اما معنی این جمله چیه؟
تا حالا دقت کردین که ما فقط میتونیم اندام بدن خودمونو حرکت بدیم یا حس کنیم؟ خیلی بدیهی به نظر میاد، نه؟ بلخره بدن خودمونه دیگه طبیعیه که فقط خودمون بتونیم کنترلش کنیم.
مثلا فرض کنین یه نفر دستش درد میکنه. خب ما که دردی حس نمیکنیم، نهایتا اگر طرف به ما بگه که دستش درد میکنه و ما هم قبلا دردو تجربه کرده باشیم تا حدودی میتونیم بفهمیم که دیگری از چی داره حرف میزنه.
به نظر من در مورد متفاوت بودن هم میشه چنین چیزیو مطرح کرد.
اگه از این منظر نگاه کنیم، دیدگاه تک تک ماها به جهان بیرون و تجربیاتمون در نوع خودش منحصر به فرده؛ چون هیچکس جای ما و در شرایط ما زندگی نکرده.
عوامل خیلی زیادی تو این موضوع دخیلن که پرداختن بهشون به بحث ما مربوط نمیشه و در نظر داشته باشیم که خیلیهاشونم ممکنه هنوز ناشناخته باشن.
خب که چی؟ حالا چیکار کنیم؟
اگه از این زاویه به قضیه نگاه کنیم، بله همه ما با همدیگه فرق داریم و متفاوت هستیم. اما وقتی دیگران به ما میگن با بقیه فرق داریم، شاید منظورشون این نباشه که دنیا رو متفاوت از دیگران تجربه میکنیم.
این موضوع نوشته بعدی این مجموعه، یعنی «نرمال بودن» هست.
اما برای ادامه این بحث، میخوام به این بپردازم که اصلا چه اهمیتی داره که متفاوت باشیم یا شبیه به دیگران؟ خب که چی؟
تو حداقل مطالعاتی که در مورد طرحوارهها (Schema) داشتم، به نوعی متوجه این شدم که همه آدما اینطور نیستن. اینطوری که بخوان با بقیه متفاوت باشن.
واضحتر بگم بعضیا عملا یکی از اهدافشون متفاوت بودنه. توی اغلب تصمیماتی که میگیرن اینو هم مد نظر قرار میدن که “انتخاب من باید با دیگران متفاوت باشه”. متفاوت بودن براشون یه ملاکه.
اما گویا برای بعضی از آدما هم چنین چیزی مهم نیست. اینطوری که خب حالا متفاوتم نباشیم چه عیبی داره. مام آدمیم، یکی شبیه بقیه.
نکته بعدی اینه که متفاوت بودن (که الان احتمالا در انتزاعیترین حالت دارم در موردش مینویسم) به خودی خود خوب یا بد و مفید یا مضر نیست. (دیدگاههای دوگانه)
اینجا مهم میشه که در مورد مصداق صحبت کنیم. مثلا کسی که ماشینشو روبروی پارکینگ یه خونه پارک میکنه رو هم میشه مصداقی از متفاوت بودن در نظر گرفت. چه از جنبه درونی اون آدم چه بیرونی.
اما به دلایل بسیاری، این کار خوب تلقی نمیشه.
میخوام بگم نمیشه به طور کلی یه حکم، قاعده یا قانون درآورد که مثلا «متفاوت بودن خوب است» یا «متفاوت بودن بد است». خیلی مهمه بدونیم راجع به چی داریم صحبت میکنیم، یا همونطور که اکثر اوقات با خودم میگم، مسئلهمون چی بوده که داریم تو این فضا دنبال جواب یا راه حلش میگردیم؟ آیا اصلا مسئلهمونو درست مطرح کردیم؟
یه جا این متفاوت بودن میتونه خوب باشه و پسندیده، یه جا هم ممکنه بد باشه و ناپسند! یه چیز نِسبیه.
یه آزمایش نسبتاً ساده!
بحث متفاوت بودن، چه از زاویه بیرون چه درونی، بحث مفصلیه. یعنی کلی میشه در موردش نوشت و هِیَم سوال مطرح کرد و بحثو بسط و گسترش داد.
اما خب هدف من از این نوشته دقیقا این نبوده. برای همین یه آزمایش خیلی ساده رو به ذهنم رسید که اینجا مطرح کنم.
هرکسی میتونه این آزمایشو انجام بده و نتایجشو ثبت کنه و خودش از زاویهی نزدیکتری این قضیه رو ببینه.
تصویر زیرو به آدمای مختلف نشون بدین و ازشون بپرسین «چی میبینی؟»
طبیعتا چیزی که همه اون آدما توی اون تصویر میبینن یه چیز واحده. اما اون چیزی که آدمای مختلف در مورد این تصویر میگن لزوما یه چیز واحد نیست.
مثلاً ممکنه با این جوابها برخورد داشته باشین:
- یه آدم که داره تو یه فضای جنگلی راه میره.
- یه زن که لباس قرمز پوشیده و موهای بلند طلایی داره و داره روی مسیر چوبی حرکت میکنه.
- یه عکس از یه زن که توی جلنگه و وسط تصویره
- یه مسیر پیاده روی لذتبخشو میبینم که یه خانم که لباس قرمز تنشه داره ازش عبور میکنه.
- و …
چرا آدما توصیفات مختلفی از یه تصویر واحد دارن؟ چرا یکی اول به منظره اشاره میکنه بعد به اون آدم؟ اصلا چرا یکی میگه یه آدم، یکی میگه یه زن؟ مگه یه مرد نمیتونه چنین ظاهری داشته باشه؟ از کجا فهمیده که اون یه زنه؟ اصلا از کجا معلوم داره پیاده روی میکنه؟ آخه پاشنه بلند پاشه مگه کسیَم با پاشنه بلند میره پیاده روی؟
میشه بینهایت از این سوالا مطرح کرد و بینهایت توصیف هم از همین یه تصویر ارائه داد.
چیزی که من میخوام با انجام این آزمایش بهش برسین، تفاوت در زاویه دید افراده. (که بهش مدل ذهنی یا Mental Model هم گفته میشه.)
لُپ کلامو گاز بگیریم!۲
لپ کلام اینه که هر کدوم از ما دنیا رو به شکل متفاوتی از همدیگه درک و تجربه میکنیم. به طور خیلی دقیق و مهندسی شده بخوام بگم، ابزاری برای اندازهگیری اینکه دو نفر دقیقا شبیه همدیگه باشن یا نباشن نداریم؛ اما اهمیتی هم نداره. اصلا حالا شبیه هم باشن یا نباشن خب که چی؟ سوال چی بوده که همچین جوابیو براش پیدا کردیم؟
اینه که اگر یه زمانی فکر کردین بقیه آدما قدرت درک ندارن، هیچکس شبیه من نیست یا منو نمیفهمه یا سر و کارتون با چیزایی که میشه الگوی «من و آنها» رو توش پیدا کرد افتاد، این نکته رو فراموش نکنین که تنها راه اینکه بفهمیم درون دیگران چی میگذره شنیدن حرفای خودشونه. تازه اونم کلی تبصره داره و عاری از خطا نیست!۲
نکته کلی اینه که اون جوری که خودمونو حس میکنیم، زندگی میکنیم، تجربه میکنیم و چیزایی از این دست، دیگرانو حس و زندگی و تجربه نمیکنیم.
از این زاویه، آره، هممون متفاوتیم و کاریشم نمیشه کرد.
مطالعه بیشتر در این مورد
شخصا فکر میکنم وقتی جایی به اسم «متمم» وجود داره که مطالب آموزشی تو زمینههای مختلف و با کیفیت بالا داره، دیگه لازم نیست من بیام در مورد مدل ذهنی مطالبی رو که خودم از اونجا یاد گرفتمو مطرح کنم.
هرچند که یکی از شیوههای یادگیری اینه که چیزی که یادگرفتی رو به زبان خودت برای دیگران تعریف کنی.
اما خب، تو این مورد، اگه علاقمند به مطالعه بیشتر هستین، مطالب دسته «مدل ذهنی» توی متمم میتونه منبع مفیدی براتون باشه.
۱. اینکه کسی به ما میگه متفاوت هستیم، به این معنی نیست که واقعا چنینه. شاید بشه گفت هرکسی که توصیفی از ما ارائه میده، نظر خودشو در مورد ما گفته. از این گذشته شاید طرف مقابل با آدمای کمی (شبیه ما) ارتباط داشته یا شایدم ما به لحاظ آماری ویژگیهایی داریم که در اقلیت قرار داره.
۲. لُپ کلامو گاز بگیریم، در واقع همون به اصل مطلب یا لُپ کلام بپردازیمه. فقط من دوست دارم اینطوری بیانش کنم 😁
۳. در مورد این تبصرهها و خطاها تو یه نوشته مجزای دیگه توضیح میدم. (عنوان مطلب: واقعیتهایی که گاهی فراموش میکنیم: فرهنگ لغتهای ذهنی)
۲
واقعیتهایی که گاهی فراموش میکنیم: نرمال بودن
۳
واقعیتهایی که گاهی فراموش میکنیم: جوینده یابندهست